چهار پارتی از جیمین{وقتی دختر شکلاتی}
Part 2
"دوباره توی چشمهاش غرق شده بود و یادش رفته بود ک اینجا رویاهاش نیست و هنوز قدرت لمس روح دختر و با چشماش نداره...بعد از چند بار تکون دادن سرش، سرفه ی ارومی کرد...سعی میکرد ارتباط چشمی برقرار نکنه...با اینکه اون یک شاهزاده بود، ولی اگ شناگر ماهری هم باشی، بازهم توی اقیانوس چشمای یکی غرق میشی...
_توی ژانر رمانتیک چه کتاب هایی و پیشنهاد میدین؟!...
بعد از گفتن حرفش ب سختی اب دهنشو قورت داد...بالاخره موفق ب بیان کردن حرفش شد، اونم بدون ذره ای لکنت..."
'ا.ت سری به حرف های پسر رو به روش تکون داد و با گفتن کلمه«راهنماییتون میکنم بفرمایید» بحث رو خاتمه داد
صندلی چوبی کنار پیشخوان رو به پسر پیشنهاد کرد و با لبخند از پسر فاصله گرفت
به طبقه بالا رفت
از بین قفسه ها به بقیه قفسه ها نگاه میکرد و به دنبال کتاب های قطور و عاشقانه بود
چند کتاب خاک خورده و عاشقانه رو از بین قفسه های بالایی برداشت و بهشون خیره شد: فکر کنم ژانری که میخواد این باشه!
با انگشت هاش خاک روی کتاب رو از بین برد و به طبقه پایین رفت
خودشو با لبخند به سمت میزِ پسر کشوند و کتاب ها رو روی میز گذاشت: کتاب های عاشقانمون اینان'
"از اونجایی ک پسر حوصله ای برای کتاب خوندن نداشت و همش بهونه بود، فقط دست ریزی ب کتاب ها میکشه...نفس عمیقی میکشه و با ناچاری دوباره ب تیله های قهوه ایه دختر شکلاتی خیره میشه...
_...ی سوال ذهنمو درگیر کرده...تو هم نویسندگی میکنی؟!..."
'دختر کتاب قطور دیگه ایی که توی دستش مونده بود رو روی میز قرار میده و در حالی که پاپیون لباسش رو درست میکنه جواب میده: عا..اره ..چند تا متن نوشتم.. داستان های پاورقی.. کوتاه..
چطور!؟'
@kim_rn
@nilaa1529
"دوباره توی چشمهاش غرق شده بود و یادش رفته بود ک اینجا رویاهاش نیست و هنوز قدرت لمس روح دختر و با چشماش نداره...بعد از چند بار تکون دادن سرش، سرفه ی ارومی کرد...سعی میکرد ارتباط چشمی برقرار نکنه...با اینکه اون یک شاهزاده بود، ولی اگ شناگر ماهری هم باشی، بازهم توی اقیانوس چشمای یکی غرق میشی...
_توی ژانر رمانتیک چه کتاب هایی و پیشنهاد میدین؟!...
بعد از گفتن حرفش ب سختی اب دهنشو قورت داد...بالاخره موفق ب بیان کردن حرفش شد، اونم بدون ذره ای لکنت..."
'ا.ت سری به حرف های پسر رو به روش تکون داد و با گفتن کلمه«راهنماییتون میکنم بفرمایید» بحث رو خاتمه داد
صندلی چوبی کنار پیشخوان رو به پسر پیشنهاد کرد و با لبخند از پسر فاصله گرفت
به طبقه بالا رفت
از بین قفسه ها به بقیه قفسه ها نگاه میکرد و به دنبال کتاب های قطور و عاشقانه بود
چند کتاب خاک خورده و عاشقانه رو از بین قفسه های بالایی برداشت و بهشون خیره شد: فکر کنم ژانری که میخواد این باشه!
با انگشت هاش خاک روی کتاب رو از بین برد و به طبقه پایین رفت
خودشو با لبخند به سمت میزِ پسر کشوند و کتاب ها رو روی میز گذاشت: کتاب های عاشقانمون اینان'
"از اونجایی ک پسر حوصله ای برای کتاب خوندن نداشت و همش بهونه بود، فقط دست ریزی ب کتاب ها میکشه...نفس عمیقی میکشه و با ناچاری دوباره ب تیله های قهوه ایه دختر شکلاتی خیره میشه...
_...ی سوال ذهنمو درگیر کرده...تو هم نویسندگی میکنی؟!..."
'دختر کتاب قطور دیگه ایی که توی دستش مونده بود رو روی میز قرار میده و در حالی که پاپیون لباسش رو درست میکنه جواب میده: عا..اره ..چند تا متن نوشتم.. داستان های پاورقی.. کوتاه..
چطور!؟'
@kim_rn
@nilaa1529
۱۶.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.